جدول جو
جدول جو

معنی خاج پرست - جستجوی لغت در جدول جو

خاج پرست
(دَ / دِ)
صلیب پرست. پرستندۀخاج. ترسا. صلیبی. عیسوی. مسیحی. عیسائی. چلیپاپرست. یکی از اهل تثلیث. رجوع به صلیب و صلیب پرست شود
لغت نامه دهخدا
خاج پرست
صفت ترسا، عیسوی، مسیحی، ارمنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فُ لَ دَ / دِ)
در زبان سنسکریت، گوشه نشین و زاهد را گویند. (آنندراج). منزوی. تارک دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
صلیب پرستی. مسیحیت. رجوع به صلیب و صلیب پرست شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بندۀ سیم و زر. (آنندراج). پرستنده و خواهان مال و ثروت و مالدوست و بخیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد:
دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست
نه آتشم که فروزی بباد رخسارم.
خاقانی.
که ز نامحرمان خاک پرست
می نماید که شخصی اینجا هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
پادشاه دوستدار تاج. خواهندۀ تاج. تاج خواه. رجوع بهمین کلمه شود:
پیر تخت آزمای تاج پرست
تاج بنهاد وزیر تخت نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ فُ)
که گنج پرستد و دوستدار گنج. عاشق گنج. گنج دوست:
لرزلرزان چو دزد گنج پرست
در کمرگاه او کشیدم دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
پرستندۀ ماه. کسی که ماه یعنی قمر را پرستد و بندگی آن کند، کنایه از عاشق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
که با راه انسی و آشنایی دارد. که پیوسته ملازم راه است. که با راه رفتن پیوند همیشگی دارد:
حالی انگشتری گشاد ز دست
داد تا برد پیک راه پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
پرستندۀ شاه. که شاه پرستد. شاهدوست:
من از این شغل درکشیدم دست
نیستم شاه بلکه شاه پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ / دِ)
آنکه عاشق خیال خود است. آنکه سر در راه خیال دارد:
دیدۀ مردم خیال پرست
ازفریب خیال بازی رست.
نظامی.
، شاعر، عاشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ زَ)
خداپرست. پرستندۀ خدای. دیندار. مؤمن. مقابل خلق پرست. مقابل هوای پرست:
خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم.
ناصرخسرو.
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
ناصرخسرو.
گفت من کز جهان کشیدم دست
زاهدی رهروم خدای پرست.
نظامی.
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست.
نظامی.
گفت پیغمبر خدای پرست
کآنچه کس را نبود ما را هست.
نظامی.
از سر صدق شد خدای پرست
داشت از خویشتن پرستی دست.
نظامی.
سالار خیل خانه دین حاجت رسول
سردفترخدای پرستان بی ریا.
سعدی.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی. (طیبات).
خدای عزوجل فیض کرد بندۀ خویش
تو نیز صبر کن ای بندۀ خدای پرست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
دوستدار انگشتری. آنکه محبت او بخاتم بحد پرستش شود:
چنان بود کان مرد خاتم پرست
بخاتم همی کرد بازی به دست.
نظامی.
رجوع به خاتم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بیگانه پرست. اجنبی پرست. کسی که با بیگانگان سرو سری دارد. کسی که حافظو دوستدار پیشرفت سیاست مردم غیر وطن خود میباشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماه پرست
تصویر ماه پرست
کسی که ماه (قمر) را پرستش کند، آنکه ماه (قمر) را دوست دارد، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال پرست
تصویر مال پرست
هیر پرست هیر باره آنکه بدارایی و خواسته عشق ورزد بنده سیم وزر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بگنج علاقه تمام دارد دوستدار گنج: لرز لرزان چو دزد گنج پرست در کمر گاه او کشیدم دست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو پرست
تصویر گاو پرست
آنکه گاو را معبود خود قرار دهد کسی که گاو بپرستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال پرست
تصویر خیال پرست
خیال باف، شاعر، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود پرست
تصویر خود پرست
متکبر خود خواه معجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا پرست
تصویر خدا پرست
آنکه خدا را پرستش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارجه پرست
تصویر خارجه پرست
بیگانه پرست، اجنبی پرست، کسی که با بیگانگان سر و سری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج پرست
تصویر تاج پرست
دوستدارتاج خواهنده تاج تاج خواه، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاه پرست
تصویر جاه پرست
قدرت طلب
فرهنگ واژه فارسی سره
خیالاتی، خیال اندیش، خیالباف، خیال بند، خیال ساز، موهوم پرست، دل باخته، عاشق، شاعر
متضاد: حقیقت گرا، واقع گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخیل، ممسک، مادی، دولت جو، تمکن خواه، ثروت طلب، مال دوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد